سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 RSS 

 تعداد بازدید کنندگان
33238

 بازدید امروز: 7

 بازدید دیروز: 8

  دهکده رؤیاها (عشق)

بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل


 RSS 


 اوقات شرعی


درباره من


لوگوی من

دهکده رؤیاها (عشق)

 لینک دوستان


لوگوی دوستان





آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384


حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 


اکر می دانستم آخرین بار است که می بینم می خوابی
تو راسخت در آغوش می گرفتم و دعا میکردم خداجانت را ازتن نگیرد

اگر می دانستم آخرین باری است که می بینم از در خارج می شوی
تو را در آغوش گرفته می بوسیدم و التماس می کردم که برگردی                             

اگر می دانستم آخرین بار است که صدای رسایت را می شنو م
حرف به حرفش را ظبط می کردم تا روزها و بارها و بارها به آنها گوش دهم

اگر می دانستم این آخرین بار است،
زمانی درنگ میکردم تا بگویم دلم برایت تنگ می شود                                     

اگر می دانستم آخرین بار است که با دستان لرزانت دستهایم را می فشاری
بر زمین می افتادم و بر پاهایت بوسه می زدم تا مرا آمرزش کنی و با آن
دستان لرزانت برایم دعا کنی برای تمام مشقاتی که برای من روزها و شبها تحمل کردی…………. تا از من مراقبت کنی و مرا تربیت کنی ........

اگر می دانستم..........
اگر می دانستم..........



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:24 صبحشنبه 84 شهریور 26

Lady Galadiel

اتفاقهای ساده همیشه زود میگذرند.


عکسهای فرسوده خاطره های جوانی را به رخ می کشند.


کسی انسوی سرزمین اشتی موسیقی باران را زمزمه میکند...
اما من هنوز فرسنگها راه با بودنت فاصله دارم.


می اندیشم:شاید اگر سیبی سرخ از درخت همسایه بر گرد این کهنه زمین فرو افتد با کدامین رود هستی ؛به دریا میرسد؟


حرفهایم که تمام میشوند میدانم که از لحظه ای تنگ بر دروازه عشق وارد شدم!


همیشه فکر میکنم تا روزهای بودن و رفتن چند عقربه فاصله است که هنوز در انتظارم؟


من تو را در انتظارم...با چشمانی اشنا...از گذشته ای نزدیک...
تا حس غریب دوست داشتن...


هنوز هم سرمست فصل پنجم دیدگان توام...


من از پشت فصل زمستان می ایم


دستان بهاریت را به من بسپار تا تمام زندگیم را به سپیدی صداقت پیوند زنم.


وقتی اولین لبخند از لبانت می گذرد


دوباره اشکی زلال از چشمانم می جوشد


اری ...احساس دوست داشتن اسان نیست!


همین حس غریب؛ ماه را بر چارچوب پنجره تنهاییم مهمان کرد.
نامت را فریاد خواهم زد...
نازنینم!
دوست داشتن اسان نیست.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:41 صبحدوشنبه 84 شهریور 14

برای تو که بهترینی:
به خداسوگندت می ده ای قلب من

عشق خودراکتمان کن فاش کننده اسراراحمق است

برای عاشق  نیکوتراست،سکوت ورازداری

به خداسوگندت می دهم ای قلب من
!
اگرجوینده ای نزدتوآمد تاحالت راجویاشود

به اوهرگزچیزی مگو ای قلب من
!
اگرگویندت معشوقت کجاست؟

بگوبادیگری رفت  وازپرساننده دورشو

به خداسوگندت می دهم  ای قلب من
!
اشتیاقت راپنهان کن زیراتورادرمان نخواهندکرد

عشق درجان ما مانندشرابی درجام پنهان است

به خداسوگندت می دهم ای قلب من
!
رنج خودراحبس کن تااگردریاغوغاشود

یافلک غرش کند ایمن باشی!

بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش ساکت روی یک سکو بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی احساس کنی که بهترین گقتگو عمرت رو داشتی
ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم ولی در عین حال تا وقتی چیزی رو دوباره بدست نیاوردیم نمی دونیم چی رو از دست دادیم
اینکه تمام عشقت رو به کسی بدی تضمینی بر این نیست که اون هم همین کار رو بکنه پس از اون انتظار عشق متقابل نداشته باش فقط منتظر باش تا عشق آروم توی قلبش رشد کنه واگه اینطور نشد خوشحال باش که توی قلب تو رشد کرده
در عرض یک دقیقه میشه یک نفر رو خرد کرد و در یک ساعت میشه کسی رو دوست داشت و در یک دقیقه و در یک دقیقه میشه عاشق شد ولی یک عمر طول میکشه تا کسی رو فراموش کرد
دنبال نگاه ها نرو چون میتونن تو رو گول بزنن دنبال دارایی نرو چون کم کم افول میکنه دنبال کسی باش که باعث بشه لبخند بزنی چون فقط با لبخند میشه یک روز تیره رو روشن کرد کسی رو پیدا کن که تو رو شاد بکنه ....
دقایقی توی زندگیت هستن که دلت اونقدر برای یک نفر تنگ میشه که دوست داری اون رو از توی رویاهات بیرون بکشی و توی دنیای واقعی بغلش کنی
رویایی رو ببین که میخوای جایی برو که دوست داری چیزی باش که میخوای باشی چون فقط یک جون داری و یک شانس برای اینکه هر چی دوست داری انجام بدی
همیشه خودتو جای دیگران بگذار اگر احساس میکنی چیزی ناراحتت میکنه احتمالا دیگران رو هم آزار میده
شادترین افراد لزوما بهترین چیزها رو ندارن اونها فقط از اونچه که توی راهشون هست بهترین استفاده رو میکنن
شادی برای اونایی که گریه میکنن یا صدمه میبینن زندس برای اونایی که دنبالش میگردن یا امتحانش کردن چون فقط اینا هستن که اهمیت دیگران رو توی زندگیشون میفهمن
عشق با یه لبخند شروع میشه با بوسه رشد میکنه و با اشک تموم میشه.. روشن ترین آینده روی گذشته فراموش شده شکل میگیره..نمیشه تا وقتی که دردها و رنجها رو دور نریختی توی زندگی پیش بری
وقتی بدنیا اومدی تو تنها کسی بودی که گریه میکردی و بقیه میخندیدن سعی کن جوری زندگی کنی که وقتی رفتی تنها تو بخندی و بقیه گریه کنن.........



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:10 صبحچهارشنبه 84 شهریور 9

i255fcubeallah8fl.gif

"I love you not because of who you are,

 but because of who I am when I am with you."

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:


دوستی نیز گلی ست…مثل نیلوفر و ناز


ساقه ی ترد ظریفی دارد


بی گمان سنگ دل است آنکه روا می دارد جان این ساقه ی نازک را دانسته بیازارد


در زمینی که ضمیر من و توست


از نخستین دیدار ؛ هر سخن هر رفتار


دانه هایی ست که می افشانیم؛برگ و باری ست که می رویانیم


آب و خورشید و نسیمش مهر است


گر بدان گونه که بایست به بار آید


زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید


آنچنان با تو درآمیزد این روح لطیف


که تمنای وجودت همه او باشد و بس!


بی نیازت سازد از همه چیز و همه کس


زندگی گرمی دل های به هم پیوسته است


تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است


در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز


عطر جان پرور عشق؛گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز


دانه ها را باید از نو کاشت


آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج می باید کرد


رنج می باید برد… دوست می باید داشت!

 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:56 صبحسه شنبه 84 شهریور 8

چقدر سخته یکی رو عاشقونه دوست داشته باشی

ولی اون فکر کنه داری مسخرش می کنی.

هر چی میگردی دلیل این فکرش رو پیدا نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بری دیدنش فکر کنه واسه دوستش میری

این انصاف نیست

خدایا کمکم کن



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:42 عصرچهارشنبه 84 شهریور 2

می‌گویند عشق کور است.

 

بله درست می‌گویند عشق از دید عاقلان کور است زیرا عشق منطقی در بر ندارد اما در حقیقت عشق چشمان خود را دارد.

 

چشمانی که در دل بازند و چشم سر آنرا نمی‌بیند.

 

 و کسانی که عشق را تجربه کرده‌اند می‌گویند: چشم دل چیزی را می‌بیند، که چشم عقل از دیدن آن عاجز است.

 

اگر عقل می‌توانست از دریچه‌ی چشمان عشق به عالم بنگرد، دیوانه می‌گشت.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 3:0 عصرجمعه 84 مرداد 21

روزگارا !!!

در پی دوستی ها،دشمنی ها کشته ایم

وز پی آشتی ها قهر ها ربوده ایم

خواب هامان را با نسترن آغشته ایم

وز سر هر حسرت و هر کین و دوز

دل به دریا باخته ایم

مهربانی را سبز کاشته ایم وز برای عشق و دوستی

پرچم سرخ و سفید و آبی افراشته ایم



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:16 عصرچهارشنبه 84 مرداد 12

گفت این چه رسمیست؟

گفتم:رسم زمونه

گفت:این چه زمونه ایست؟

گفتم:زمونه ای که قشنگیاشو به زشتی بخشیده

دنیایی که خوبیاشو به پستی و پلیدی بخشید

آدمایی که انسانیت رو کشتن

کشتن،با شکنجه کشتن

آدما رو فروختن به ارزش هیچ

احساس و عشق رو زنده به گور کردن

دنیایی که عشق می ورزه ولی به دروغ

صادقه ولی صداقتش کاذب

وجدانو دفن کردن

از بالا که نگاه می کنی

سطح آنرا سیاه و پر خار می بینی

اینه زمونه،اینه رسم زمونه

این شده دنیا یی که من و تو آنجا جایی نداریم



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:14 عصرچهارشنبه 84 مرداد 12

روزگاریست که ما در ره این عشق چه جان ها داده ایم

روز اول گفتنم:باید که از خودخواهیت سر در گریبانت کنی

روز دوم گفتنم:باید غرورت را به زیر پا داغانش کنی

روز سوم گفتنم:دل را که گر بخشیده ای

فکر آنرا از سرت باید که زود بیرون کنی

آری روز اول،روز دوم،روز سوم ،اینچنین بر ما گذشت

دیر زمانیست که ما سر در گریبان ،بی غرور،بی خیال بی دلی

میگذرانیم روزو شب پی در پی

آه!!!

که هیچ هم ندیدم و نمی بینم در این دنیای دیر



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:12 عصرچهارشنبه 84 مرداد 12

در فراسوی زندگی رنگها دیده ایم چه بسا نیرنگها افزونتر

هرچه گام برداشتیم،جای قدم ها بزرگتر

سایه ها تاریکتر

در نهانخانه ی قلبها،مهربانی را کاشتیم

افسوس که فضای خالی آنرا سنگریزه پر کرد

چه دردها فرو خوردیم

و اکنون بزرگترین دردها بر ما نازل شد

تنهایی،تاریکی و تنهایی



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:10 عصرچهارشنبه 84 مرداد 12

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


 

خانه| مدیریت| شناسنامه |ایمیل