سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 RSS 

 تعداد بازدید کنندگان
33239

 بازدید امروز: 8

 بازدید دیروز: 8

  دهکده رؤیاها (عشق)

تنگ چشمیِ بسیار، جوانمردی را زشت و برادری راتباه می کند . [امام علی علیه السلام]

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل


 RSS 


 اوقات شرعی


درباره من


لوگوی من

دهکده رؤیاها (عشق)

 لینک دوستان


لوگوی دوستان





آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384


حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 


لحظه‌ای، آخر درنگی، بیش از اینها، صبر کن
من به تو دل داده‌ام، تا جان ندادم، صبر کن
لحظه‌ای با من بمان این عشق را اندیشه کن
درد جان با رفتنت درمان ندارد، صبر کن
می به جامم ریختی، مستم ز بوی موی تو
دیده‌ام با تو ببیند زندگانی، صبر کن
دیگر اینجا رازقی‌ها بوی نفرت می‌دهند
گر بخواهی بوی عشق اینجا شنیدن، صبر کن
دل حدیث توبه‌ی عشق تو را خواند ولی
دم به دم طالبتر از ماهی شود جان، صبر کن
غم ز هجرت دیده گریان تن بلاجان کرده‌است
گر نخواهی غم زدودن لحظه‌ای کم صبر کن
من نگویم تا ابد ماندن به پیش من ولیک
غم فزونی می‌کند گوید همینک صبر کن
عشق را درمان نباشد، جز وصال روی تو
تا در آتش سوختن را بر نکردی، صبر کن
این شکستن را ز من بین و دمی آهسته‌تر
می‌روی روزی ولیکن، اینک اینجا صبر کن

من رشتهء محبت تو پاره می کنم

شاید گره خورد، به تو نزدیکترشوم



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:28 عصریکشنبه 84 خرداد 15

دل تنگی امان خیلی ها را می برد

منم دلتنگم!

آن قدر که با نامت می گریم!

دل تنگی...

انتظار...

من ...

من غریب تر از همیشه ام عشق من...

تو که خوب می دانستی که همه تنها آشنایی را به یدک می کشند و تو آشنای منی...

تو که می دانستی هر نفسم با نفست بیرون میاد...

تو...

یادت نمی آیدعشق من؟...

یادت هست در آغوشم کشیدی که من همه کس توام...!

من برای تو ...

برای تو که همه کس منی...

من برای چشمانی دلتنگم که روزهاست رهایم کرده اند..

من برای دست هایی دلتنگم که روزهاست تنهایم گذاشته اند و رفته اند

 من روزهاست که خاموشم...

بگذار فکر کنند این ها هذیان های یک بیمار تب آلود است...

بگذار فکر کنند شعر است!

 استعاره های ادبیست و برایم دست بزنند ..

.بگذار تماشا کنند مرا که خاطرات درونی وجودم را می خورند و دارم تمام می شوم

برای آن ها بی آن که بدانند من روزهاست تمام شده ام...

به من حق بده نازنینم! تو حق بده...

این آشفتگی را بر من ببخش ولیکن من برای تمام شدن خویش این طور گریان نیستم...

 من برای رفتن توست که می نالم...

  



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:27 عصریکشنبه 84 خرداد 15

                                                                  
  قلب من نه دریاست نه گورستان نه  کسی با آبش وضو گرفته .
         نه کسی در امواجش غرق شده نه کسی زیر خاکهایش خفته  .
 
                نه دفتر یادبود است نه صندوق اسرار .          
 
     آری این است سرگذشت قلب شکسته


¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:19 عصرشنبه 84 خرداد 14

کوچه ...

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خـاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
سـاعتی بر لب آن جوی نشستم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل وسنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی:
« از این عشق حذر کن »
« لحظه ای چند بر این آب نظر کن »
« آب آیینه عشق گذران است »
« تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است »
« باش فردا که دلت با دگران است »
« تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن »
با تو گفتم:
« حذر از عشق؟ » « ندانم »
« سفر از پیش تو؟ »
« هرگز نتوانم »
« روز اول که دل من به تمنای تو پر زد »
« چو کبوتر لب بام تو نشستم »
« تو به من سنگ زدی, من, نه رمیدم, نه گسستم »
« باز گفتم : که تو صیادی و من آهوی دشتم »
« تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم »
« حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم, نتوانم . . . »
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نه گسستم, نه رمیدم
رفت در ظلمت غم,
آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:13 عصرشنبه 84 خرداد 14


از عشق چیزی بگـــو...؟ [شعر عاشقانه]

کاش مال من بودی
 
چه می شد نازنین در فال من بودی

که می خواهد ترا ؟ کاش مال من بودی

مرا کردی اسیرت فصل پیری، کاش

به فصل کودکی همسال من بودی

چو آن مرغی که دارد میل پرواز ، گل

نداشتم غصه گر شهبال من بودی

شدم حیران ز رویت تا ترا دیدم

به این رویت تو در آمال من بودی

ندانم ، گل به گیسویت که آویزد

که با این غصه در اقبال من بودی


¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:11 عصرشنبه 84 خرداد 14




نگاهم که کردی دلم پر گرفت...
دلم غربت زنگ آخر گرفت...
نگاهم که کردی سکوتم شکست...
درون دلم عشق گویی نشست...
نگاهم که کردی زمان صبر کرد...
دل آسمان را پر ابر کرد...
و بعد از نگاه تو باران گرفت...
و عشقی درون تنم جان گرفت...
نگاهم کن و باز با من بمان...
تو حرف دل بی کسم را بدان...
نگاهم کن ای زندگی بخش من...
و با قلبم از عشق حرفی بزن..
.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:10 عصرشنبه 84 خرداد 14

..:: IRAN ESHGH ::..

عشق مثل یک مسافر غریب است . مسافر تنهای من عاشقانه زندگی کرد. و غریبانه از من جدا شد. دلم

می خواهد بهش بگم عاشقانه صداش بزنم.دلم می خواهد صدام رو بشنوه. دلم می خواهد برگرده و زندگی

دوباره به روح و لب من ببخشه. روزی که مثل یک مسافر غریب آمد روزی که مرا ترک کرد عشق و محبت

را از قلب هایمون جدا کرد. دوست دارم لحظه ای ثانیه ای قلب مهربانش و وجود زیبایش را از نز دیک

ببینم.هر شب به خوابم می آید. او هم ریشه و هم خون من است چگونه می توانم قلب و روح عشقم را از

او جدا کنم. روزها ساعتها سالها من و او با هم زندگی می کردیم.یاد خاطر ها یاد لحظه های زیبا و تلخ روز

های به یاد ماندنی از قلبم از روحم بیرون نمی آید و مثل آتشی درون قلبم در جسمم شعله ور می کشد.

دوست دارم یکبار دیگر مثل یک مسافر غریب بیاید. مسافری که روح دوباره به قلب و جسم ببخشد.

نمی دانم چرا نمی توانم از بی وفاییهایش برایتان بگویم. قلبم اجازه نمی دهد غرورش راحتی درون این کاغذ

خوشه دار نمی دانم چه کسی گناه کار است چه کسی بی گناه؟ یادم نمی ره متن های عاشقانه دفترم رو

همیشه .دوست داشتاونها رو توی دفترش می نوشت. حالا دیگه کسی نیست چه کسی اینها رو می خونه و 

.عاشقانه از شون یادیمی کنه. از وقتی که رفتی متن های دفترم را چند بار می خونم وبراشون اشک میریزم

.هیچ وقت نمی توانم فراموشت کنم. الان که اینها رو می نویسم. اشک جلوی چشمام موج میزنه. دلم تنگه

برای تو.نمی دانی دیوارهای خانه از بوی رفتنت رنگ سیاهی به خود گرفته آنها هم برای صدای مهربانت

قلب عاشقانه ات دلشان گرفته. دیگه چه کسی می توانه به روح سر گردان این خانه رنگ روشنی . امید

 زندگی بدهد مگر تو. چشم برات هستم تو را نمی توانم از یاد ببرم.خاطره چشمات را که رنگ شادی و غم

داشت هیچ وقت از دلم بیرو ن نمی کنم.بیا امشب مسافر غریب من باش.روی چشمهای اشک بار من

بنشین.تو روی قلب من. روی چشمهای غم گرفته من جا داری و تا ابد جای خواهی داشت. به امید هر صبح

از زندگیت که 1ر از عشق و شادی باشد. هر شب از زندگیت که پر از محبت و صفا و صمیمیت باشد.

امیدوارم لحظه ای هم من در قلبت جای داشته باشم. همانند کسانی که قلب مهربان تو را از

من جدا کردند و با خود بردند.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 12:9 عصرشنبه 84 خرداد 14

سلام به همه عاشقان

میدوارم حالتون خوبه خوب باشه

من از امروز تو این وبلاگ براتتون مطالبی خواهم نوشت که حال کنین

البته دیر دیر آپدیتش خواهم کرد . چون دارم واسه کنکور می خونم

ولی بهتون قول می دم جهانی می کنمش

برام دعا کنین اونم خیلی زیاد

خوش باشید

 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 10:53 صبحشنبه 84 خرداد 14

<   <<   6      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


 

خانه| مدیریت| شناسنامه |ایمیل