میگن نازی چرا این همه از غم میگی
از تنهایی و دل پریشونی میگی
میگم مگه دروغ میگم
هر چی که هست عین حقیقت
مثل خود تو ، پر از واقعیت
میگی من ؟ منو دروغ
میگم آره ، تو خوده دروغی
خود نیرنگ و فریبی
میگی یکی شو بگو واسی نمونه
میگم همین ظاهر آدم فریبت
همین حرفای ساده که میاری به زبونت
اما تو اون دلت پر از دشمنی و فریب
نمی دونم چرا اما خیلی دلت ازم خون
میگی از من ساده تر ندیدی
هر چی که هست ظاهر و باطن همینو می بینی
میگی اونقدر آدم بد دیدی که به من هم شک میکنی
همه ر و با یه چوب از خودت دور میکنی
میگم آره اونقدر ساده ای که
وقت گفتن اسمت اشتباها اسم برادرتو میگی
بقدری ساده ای که به وقت حیله سوار کردن
از نقشت با خبرم میشم
میدونی چی ، با این حال ازت خیلی ممنونم
چون بعد از مدتها دوباره نوشتم
میگی صبر کن هنوز کارت دارم
خیلی حرفا باهات دارم
میگم شرمنده واسی نقشه کشی برو یه جای دیگه
درست که ساده و زودباورم
درست که قلب پاک و صافی چون دریا دارم
اما اگه این دل زودباور من بدی ببینه
دیگه روی خوش نشون نمیده
برو بسلامت بازم بابت تموم بدیهای که بهم کردی