سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 RSS 

 تعداد بازدید کنندگان
32687

 بازدید امروز: 16

 بازدید دیروز: 0

  دهکده رؤیاها (عشق)

[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل


 RSS 


 اوقات شرعی


درباره من


لوگوی من

دهکده رؤیاها (عشق)

 لینک دوستان


لوگوی دوستان





آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384


حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 


عشق دروغین

کاش لحظه ی شکفتن

عشق تو منو نمی برد

عشقی که پر از دروغ بود

همون جا تو نطفه می مرد

کاش حس عاشقونت

برای من گل نمیکرد

دروغ بود اینکه میگفتی

من و یه پائیز زرد

منو باش که قصه هامو

برات مو به مو میگفتم

می خواستم غرق تو باشم

تاکه از نفس بیو فتم

روی سنگ فرش نگاهم

قدماتو می شمردم

تو رو فریاد میکشیدم

نمی دیدمت می مردم

حیف که تو لایق عشقم

لایق خوبی نبودی

رنگ عشق آبیه دریاس

اما تو رنگ کبودی

می تونستی واسه دردام

مرحمه یه بوسه باش

یا مثل غربت بارون

با نگاهم آشناشی

با هزار هزار آرزو

دلمو دادم به دستت

حالا پس میگیرم اونو

از تو دست غم پرست


 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 10:40 صبحسه شنبه 84 خرداد 31

عکس های متنی عاشقانه

--------------------------


 

         .      ."                      
          :`..." `.,"  "                
      `.  " .**.  ; ; ":                
      ` ``:`****,"  ." :                
    ..::.  ``**":.""   `.               
  .:    `: ; `,"        :               
    `:    `   :         ;               
      :   :   :        ;                
      :    :   :     .:                 
       :    :   :..,"  ``::.            
        `....:.."  ..:;""               
        .:   . ...::::                  
       ,"""""``:::::::                  
                 `::::                  
                   `::.                 
                    `::                 
             . ,.    ::::"      ,..     
           ."."  ``.  ::      .".. `.   
          "        .: ::    ,"."     .  
        ." ,"    .::::::   ,."    .:::. 
      ." ."  ..:"     ::: .,   .;"     ~
     ,;::;.::""        ::.:..::"        
    ~                  ::;"             
                       ::               
                     ,:::               
                       ::.              
                       `::              
                        ::              
                        ::              
                        ::              
                        ::
              

--------------------------


 

OVEYOUILOVEYOUILOVEYOUILOVEYOUILOVEYOUILOVE
OUILOVYOUIL ****** VEYOU ****** ILOVEYOUILO
OVEYOUIL *********** L *********** OUILOVEY
YOUIL *************** *************** YOUIL
UILO *********************************** VE
EI ************************************* IL
V *************************************** O
O *************************************** L
E *************************************** U
YO ************************************* IL
YOUI *********************************** EY
OVEYO ******************************* LOVEY
OVEYOUIL *************************** ILOVEY
UILOVEYOU *********************** UILOVEYOU
VEYOUILOVEYOU ***************** YOUILOVEYOU
YOUILOVEYOUILOV ************* LOVEYOUILOVEY
UILOVEYOUILOVEYOU ********* LOVEYOUILOVEYOU
LOVEYOUILOVEYOUILOV ***** ILOVEYOUILOVEYOUI
EYOUILOVEYOUILOVEYOU *** YOULOVEYOUILOVEYOU
VEYOUILOVEYOUILOVEYOU * VEYOUILOVEYOUILOVEY


--------------------------

                               


 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 11:38 عصردوشنبه 84 خرداد 30

...میگن نازی



 

میگن نازی چرا این همه از غم میگی


از تنهایی و دل پریشونی میگی


میگم مگه دروغ میگم


هر چی که هست عین حقیقت


مثل خود تو ، پر از واقعیت


میگی من ؟ منو دروغ


میگم آره ، تو خوده دروغی


خود نیرنگ و فریبی


میگی یکی شو بگو واسی نمونه


میگم همین ظاهر آدم فریبت


همین حرفای ساده که میاری به زبونت


اما تو اون دلت پر از دشمنی و فریب


نمی دونم چرا اما خیلی دلت ازم خون


میگی از من ساده تر ندیدی


هر چی که هست ظاهر و باطن همینو می بینی


میگی اونقدر آدم بد دیدی که به من هم شک میکنی


همه ر و با یه چوب از خودت دور میکنی


میگم آره اونقدر ساده ای که


 وقت گفتن اسمت اشتباها اسم برادرتو میگی


بقدری ساده ای که به وقت حیله سوار کردن


از نقشت با خبرم میشم


میدونی چی ، با این حال ازت خیلی ممنونم


چون بعد از مدتها دوباره نوشتم


میگی صبر کن هنوز کارت دارم


خیلی حرفا باهات دارم


میگم شرمنده واسی نقشه کشی برو یه جای دیگه


درست که ساده و زودباورم


درست که قلب پاک و صافی چون دریا دارم


اما اگه این دل زودباور من بدی ببینه


دیگه روی خوش نشون نمیده


برو بسلامت بازم بابت تموم بدیهای که بهم کردی



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:47 عصرچهارشنبه 84 خرداد 25

خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد ؟

من به او خندیدم !

گفت : روی دیوارو درختان  دیدم ! 

باز هم خندیدم .... !

گفت : خودم دیدم مهران  پسر همسایه پنج وارونه به مینا می داد !

آن قدر خنده برم داشت که تفلک ترسید !

بغلش کردم و بوسیدم !

و با خود گفتم : بعد ها با دیدن وقفه درد , ثقف دیوار دلت خم گردد .

و آن وقت می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد ... !



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:53 صبحچهارشنبه 84 خرداد 25

عدالت

وقتی اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود ودر تمام شهر قلب چراغهای مرا تکه تکه می کردند .                       

              دریافتم باید باید باید دیوانه وار دوست بدارم

یک پنجره برای من کافی است

یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت

حس می کنم میز فاصله میز کاذبی است

 در میان گیسوان من و دستهای این غریبه غمگین

حرفی به من بزن آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد

 جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟

حرفی به من بزن من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم

 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 8:29 عصریکشنبه 84 خرداد 22

...به نام او که عشق را در وجود آدمی زنده کرد

اینم یه درد دل از ریحانه خانوم

امیدوارم راضی باشه اینو گذاشتم تو وبلاگم

منم اینو گذاشتم تا باهاش درد دل کنم ....

واقعا ....

--------------------------------------------

بن بست

  شاید پرنده بود که نالید

  یا باد, در میان درختان

  یا من ,که در برابر بن بست قلب خود

  چون موجی از تأ سف و شرم و درد

  بالا می آمدم

  و از میان پنجره می دیدم

   که آن دو دست آن دو سرزنش تلخ

  و همچنان دراز به سوی دو دست من

  در روشنایی سپیده دمی کاذب

  تحلیل می روند

  ویک صدا که در افق سرد

   فریاد زد:

   " خداحافظ "

 

امشب خیلی حالم گرفته است

چند ماهه که هر شب جمعه تا صبح با هم صحبت می کردیم اما امشب چکا ر کنم

همه خونواده بهم گیر دادن که چند روزه تو خودتی چه ته !

یعنی انقد قیافم تابلو شده !

باورش برام سخته ! ولی مثه اینکه دیگه فراموشم کرد

یه بار که تصمیم گرفتیم  دیگه همه چی رو تموم کنیم ودیگه به هم تلفن نزنیم

اون زد زیر قولش و تماس گرفت زد زیر گریه  شکه شدم اصلن باورم نمی شد که انقد بهم وابسته شده باشه.

چند بار وسوسه شدم که بهش زنگ بزنم ,

ولی دیگه نمی تونم شاید الان متعلق به کسی دیگه است

نمی خوام براش یه مانع بشم 

نمی خوام زندگیش و خراب کنم .

شاید این آخرین وبلاگی باشه که می نویسم هیچکی که برام کامنت نمی ذاره .

اونم که منو فراموش کرده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

خدایا اگه قرار به جدایی بود چرا ما رو سر راهه هم قرار دادی! چرا؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا کم آوردم ,الان که دارم اینا رو مینوسم نمی تونم جلو اشکامو بگیرم

"م" عزیزم !

حتمن تو الان خوابی یا داری به خواستگاری دیروز فکر می کنی

می دونم به من فکر نمی کنی.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 8:27 عصریکشنبه 84 خرداد 22

من از هجوم حقیقت به خاک افتادم

واقعن برای خودم متآسفم

اصلن باورم نمی شه اینجوری با احساساتم بازی شه

نمی دونم چند ساعت از اولین وبلاگه امروزم می گذره

اما فهمیدم که تمام حدسیاتم درست از کار در اومده!

فهمیدم که دیگه براش ارزش ندارم!

فهمیدم که بهم دروغ گفته و از همه بدتر اینکه گفته بود به جان من راست میگه!

فهمیدم که دیگه صحبت کردن با من براش یه وقت گذروندنه!

فهمیدم براش هیچ اهمیتی ندارم!

 

خیلی سخته فقط کسی که تو شرایطه من قرار گرفته باشه حرفمو می فهمه

چرا ؟!چرا؟! با من اینجوری کرد!

جوابه صداقتو یکرنگی من این بود!

 

آره من مقصرم!

به خاطر صداقتم !

به خاطر یکرنگیم !

به خاطر اینکه گفتم دوست دارم !

 

آره از وقتی فهمیدی گرفتارت شدم همه چی عوض شد

چرا؟

فهمیدم دیگه نباید کسی رو دوست داشته باشم!

باید مغرور بود!

باید مثه سنگ باشم!

دیگه خودمو برا هیچکس نمیشکنم!

 

الان که دارم این جملاتو می نویسم تمام وجودم می لرزه

هر جوررشده باید اینا رو بنویسم .

دوست دارم داد بزنم آخه به چه گناهی باید اینجوری با احساسات من بازی شه!

آره مثه اینکه تو این دوره زمونه یه طرف باید فدا شه !

دیگه چیزی به اسم عشق , دوست داشتن معنی نداره

لعنت به من اگه دوباره دچار شم

 

خدایا نابود شدم!!!

 

ولی با تمام این حرفا به اون بد وبیراه نمیگم چون خودم مقصرم

شاید خودم, خودمو بی ارزش کردم

ولی خودمو هرگز نمی بخشم !

 

    اینجا ستاره ها همه خاموشند 

    اینجا فرشته ها همه گریانند      

    اینجا شکوفه های گل مریم              

    بی قدرتر ز خار بیابانند

    اینجا نشسته بر سر دو راهی

    دیو دروغ و ننگ و ریا کاری    

    در آسمان تیره نمی بینم

    نوری ز صبح روشن بیداری



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 8:20 عصریکشنبه 84 خرداد 22

رنگی کنار شب بی حرف مرده است

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

    در بهاری روشن از امواج نور

   در زمستانی غبار آلود و دور

   یا خزانی خالی از فریاد و شور

   ...

   دیدگانم همچو دالانهای تار

   گونه هایم همچو مرمرهای سرد

   ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

   من تهی خواهم شد از فریاد و درد  

   ...  

   می خزم آرام روی دفترم

   دستهایم فارغ از افسون شعر

   یاد می آرم که در دستان من

   روزگاری شعله می زد خون شعر

   ...

   می رهم از خویش و می مانم ز خویش

   هر چه بر جا مانده ویران می شود

   روح من چون بادبان قایقی

   در افقها دور وپنهان می شود

   ...

    لیک دیگر پیکر سرد مرا

   می فشارد خاک, دامنگیر خاک

   بی تو ,دور از ضربه های قلب تو

   قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

    کاش تاریخ تولد ومرگ آدما یکی می شد!

    کاش هفته دیگه که روز تولدمه آخرین روز زندگیم باشه.

    چه ماه بدی بود همه اش بد بیاری !

   خدایا دیگه بریدم کم آوردم

   میدونم بقیه رو بیشتر خسته کردم.

    کاش تو این لحظات کنارم بودی.

 

     چه بسیار حرفها که بغض شد از فرط نگفتن زیرا بزرگی اش کلمه را می دریدو

     ....ای بسا سرانگشتی که بریدم تا با تقرب تماس کوچک نکنم.



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 8:18 عصریکشنبه 84 خرداد 22

کاش می شد عشق را تفسیر کرد
خواب چشمان تو را تعبیر کرد
کاش می
شد همچو گلها ساده بود
سادگی را با تو عالم گیر کرد

کاش می شد در خراب آباد دل
خانه احساس را تعمیر کرد

کاش می شد در حریم سینه ها

عشق را با وسعتش تکثیر کرد

***************************

Forever wanted

Whenever I look at you , my love,

I see all that I ever wanted .

All that I could ever need

The only thing left in my life

For me to want is to be with you

Forever

***************************

Love

Walking with you in the moon light

You move with the grace of a dove

Like an angel in flight

Seeing you though the eyes of love

Streaming moon beams caress your face

As they dart from above

I long for you warm embrace

Seeing you though the eyes of love

Inner beauty and a forever glow

Soft like the touch of a velvet glove

No longer afraid to let you know

Seeing you through the eyes of love

****************************************



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 6:8 عصرچهارشنبه 84 خرداد 18

(( دلم تنگه ))

 ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیر ها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

دلم خیلی واسه خودم تنگ شده....

   نمی دونم تو کدوم کوچه گمش کردم....آخرین بار توی یه کوچه با دیوارهای قدیمی با اصالت و فرهنگ با هم بودیم....

   من بودم و خودم....مست از نسیم عشق به باهم بودن فکر می کردیم.... هر دری رو واسه پیدا کردن دلبر می زدیم... گاهی من خسته می شدم و گاهی اون....

   اما گاهی من به اون دلداری می دادم و گاهی اون به من... نجوا کردن رو دوست داشتیم.....می گفتیم و می گفتیم.... از عشق ... دل .... بودن.... و ماندن....

   گاهی تنها نسیمی که گلبرگی رو نوازش کرده بود افکار آتشین مارو خنک می کرد... راه عاشق بودن رو بلد بودیم....می دونستیم عشق چند بخشه.... بخش اول... معرفت.... بخش دوم جنون... و بخش  آخر فنا.... ولی یهو هوا سرد شد... تاریک شد... کوچه گم شد....شعله ها خاموش شد و من گم شدم.... 

   و از اون روز دیگه کسی منو ندید.. نفهمید... و نخواست..

حالا من گم شدم و تو تاریکی گم شدن تنها آوازه خوانی تنهام....

******************************

(( فکر می کردم ))

   فکر می کردم
اگه از ته دل کسی رو دوست داشته باشی
اگر با تمام وجودت به او عشق بورزی
رنگ دنیا برات عوض می شه
اگه معشوقت لبخند بزنه مثه اینه که دنیا رو بهت دادن
اگه گریه کنه می خوای بمیری که اون اشکها رو نبینی ...
   آره فکر می کردم
اگر گریه هارو بذاری برای تنهاییت و ....
و شادی و لبخندت رو براش بیاری او هم یک بار بهت لبخند می زنه
و بالاخره یک روز میاد...
   می دونم

مهم نیست که من در مورد علت نیومدنت چه فکری می کنم
مهم علتیه که تو برای نیومدنت داری...

 



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 9:38 عصریکشنبه 84 خرداد 15

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


 

خانه| مدیریت| شناسنامه |ایمیل