اگر می دانی در این جهان کسی هست
که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند
وصدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ،
مهم نیست که او مال تو باشد ،
مهم این است که فقط باشد :
زندگی کند ، لذّت ببرد
و نفس بکشد
چقدر فراموش کاریم ........
فاصله خیلی چیزها ، خیلی اندک است ......مرز میان خیلی چیزها حتی از تارمویی هم نازکتر است .....
و من این روزها زندگیم پرشده از این مرزهای نامرئی .......
مرز میان سلامتی و بیماری ، مرز میان محبت و بی تفاوتی ...
مرز میان گل لبخندی و شبنم اشکی ....مرز میان همه چیز بودن و هیچ شدن ....مرز شعف وشور یا غم
مرز میان شروع و پایان ......
مرز میان مرگ و زندگی........
من این روزها در تحیرم از این همه ابهامی که میان اینهاست ، همچون رنگهایی که آرام آرام به رنگی دیگر بدل می شوند
تنها زمانی می فهمی که رنگ دیگر نمایان شود ، زمانی که حریم موهوم شکسته شود و تو از یکی بگذری .....روزگار غریبیست نازنین !. .........این روزها شده ام ناظر .......ناظربر همه این اعجازهای پنهان ، که گاهی حتی باورشان
عشق تو برایم زیباتر از هر زیبایی و با شکوه تر از هر منظره ای میباشد
تو دنیای ناشناخته ای هستی که فقط من
آن را کشف کردم
به اندازه همه ی دنیا دوستت دارم
و به اندازه ی همه ی پرستشگاه ها می پرستمت
و به اندازه ی تمام ستایشگران ستایشت می کنم
اگر در راه عشق تو وجودم را به هزاران تکه قسمت کنند
هر تکه آن با صدای بلند فریاد میزند
تو را دوست دارم
ای عشق من
دوستت دارم