سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 RSS 

 تعداد بازدید کنندگان
33177

 بازدید امروز: 88

 بازدید دیروز: 2

  دهکده رؤیاها (عشق)

دانش دو گونه است : دانشی که مردم ناگزیر از فراگیری آن هستند و آن رنگ[ ظواهر [اسلام است و دانشی که مردم اجازه دارند آن را واگذارند و آن قدرت خداونداست . [امام علی علیه السلام]

خانه| مدیریت| شناسنامه | ایمیل


 RSS 


 اوقات شرعی


درباره من


لوگوی من

دهکده رؤیاها (عشق)

 لینک دوستان


لوگوی دوستان





آرشیو

تابستان 1384
بهار 1384


حضور و غیاب

یــــاهـو


اشتراک

 


گوش کن!
می شنوی صدای اندوهم را؟
می شنوی صدای غضم را که با کوچکترین ضربه ای خواهد ترکید
باید گریست برای شاخه های شکسته
بایپ فریاد زد به حال شقایق های پرپر
باید اشک ریخت
با دیدن پروانه ی سوخته
باید گریست برای چشم انتظاری عاشقان پنجره ها خالیست
هوا تنهاست
ستاره سرگردان است
خورشید گریان است
محبت کجاست؟؟؟؟؟؟؟

امروز که رو به حیاط خانه نشسته ام
به اسمان نگاه می کنم
باران می بارد
صدای ریزش باران
مرا به یاد اشک های عاشقانه تو میبرد
گویی اسمان در حال گریه است
این قطره های باران
هر کدام برای من یک ترانه است
اری ان ترانه ای که می خواندی
ان ترانه عشق ، ان ترانه اسمانی
هردم که به رویایی می رفتم
صدای زمزمه های تو در گوشگ می پیچید
آسمان من ، آسمان من
بخواب عزیزم زیر بالین من
ان شب گریه های تو مرا بیگانه کرد
بیگانه با عشق ، بیگانه با رب
واین غریبی با او بغض مرا ترانه کرد
آری سخن از مادر است
مادر همان ابر جاودانه من است...
می نویسم ، می نویسم از تو، تا تن کاغذ من جا دارد
با تو از حادثه ها خواهم گفت
با تو از روز ازل خواهم گفت ، فتح معراج ازل کافی نیست ، با تو از اوج غزل خواهم گفت
می نویسم ، همه ی هق هق تنهایی را ، تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی
تا تو در همهمه همراه سکوتم باشی
به حریم خلوت عشق ، تو تنها برسی
می نویسم ، می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد....
می نویسم همه ی با تو نبودنها را ، تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببری
تا تو تکیه گاه امن خستگیها باشی، تا مرا باز به دیدار خود من ببری
می نویسم ، می نویسم از تو
تا تن کاغذ من جا دارد....
گرمی دستانت را به من ببخش.

از سردی فاصله می ترسم...

تقدیم به عشقم که همیشه در قلبم وجود داره هرچند دیگه در کنارم نیست
......................... 
به خاطر نیکی کردن ، کمک کردن و یا حمایت از کسی ، عشق نورزید

در این صورت همنوع خود را چون شیء ای ساده انگاشته ایم

و خود را شیء ای خردمند و سخاوتمند

این هیچ رابطه ای با عشق ندارد

عشق یعنی با دیگری یگانه شدن

و جرقه ی خدا را در دیگری یافتن

 

می خوام تو دنیای چشات گم بشم

تو دشت عشق بوته گندم بشم

می خوام بپاشی خنده هات به سر و روی من

پرنده های عشق تو پر بکش سوی من

می خوام تورو تا وقتی که جون دارم

کنار تو می خوام که جون بسپارم

می خوام که داغ نفست صورتم گرم کنه

شعله آتیش دیگه از حرارتش شرم کنه

می خوام صدای قلبتو روی تنم حس کنم

تا واسه خاطراتمون یه فال حافظ کنم

سرتو بزار رو شونه هام خوابت بگیره

بزار تا آروم دل بی تابت بگیره

بهم نگو از ما گذشته دیگه دیره

حتی من از شنیدنش گرییم میگیره

بزار رو سینم سرتو

چشمای خیس و ترتو

بزار تا سیر نگات کنم

بو بکشم پیرهن تو

بغل کن و بچسب بهم

بکش دوباره دست بهم

جز تو کسی رو ندارم

نزدیکترم نفس بکش

وقتی چشات خوابش میاد

آدم غم هاش یادش میاد

یه حالتی تو چشمات

که عشق خودش باهاش میاد



¤ نوشته شده توسط سپیده ی عشق در ساعت 11:52 صبحپنج شنبه 84 تیر 2


لیست کل یادداشت های این وبلاگ


 

خانه| مدیریت| شناسنامه |ایمیل