• وبلاگ : دهكده رؤياها (عشق)
  • يادداشت : من از هجوم حقيقت به خاک افتادم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام ... يه داستان ... يه نفر يه بيست دلاري رو نشون بقيه مي ده و مي پرسه: چه كسي اين بيست دلاري رو مي خواد ... همه مي گن: من ... من ... من ... همه حاضر بودن كه اون بيست دلاري رو بگيرن!!!!!‏ بعد مرد اون بيست دلاري رو مچاله مي كنه و دوباره سوالش رو تكرار مي كنه ... دوباره همه اون بيست دلاري رو مي خواستن!!!!!‏ مرد اين بار اون بيست دلاري رو زير پاهاش له مي كنه و دوباره مي پرسه ولي دوباره همه اون بيست دلاري رو مي خواستن!!!!‏اينجاست كه مرد رو مي كنه به بقيه و مي گه: آدمها مثل اين بيست دلاري مي مونن!!!!!!‏ هر چقدر هم كه اونها رو له كنن!!!!‏باز از ارزش وجودي اونها كم نمي شه!!!!!‏ مي خواستم اين رو بگم كه : هر پسري كه تركت كرده باشه ... با اين كارش از ارزش وجودي تو چيزي كم نشده ... بلكه اون با اين كارش شعور خودش رو نشون داده ... ولي از ارزش تو چيزي كم نشده!!!‏تو هموني هستي كه بودي!!!!!!‏ .......... موفق باشي!